درباره وبلاگ "...انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ" منتظر باشید که ما هم منتظریم انعام/158 دلم می خواست من هم در شمار منتظرانتان بودم...در شمار آنهایی که نفس شان به نفس شما بند است...همانهایی که دمی از یاد شما غافل نیستند...همانهایی که زندگیشان خلاصه در لبخند شماست...همانهایی که خطابشان کردی "فرزندم".... و در یک کلام چقدر دلم می خواست "شیعه" باشم ....! شیعه شما..... منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
شاید منتظر
خداوندم ببخش؛ که این روزها بیشتر از همه تو را آزرده ام ... ببخش اینهمه خسته ام .... ببخش که نفس هایم به شماره افتاده است ... ببخش که صدایم از جای گرمی در نمی آید .... خداوندم .... می دانم .... می دانم که زنده بودنم به این حیرانی ست .... به اینکه بشکنم و دوباره بسازی ام ... به اینکه خراب شوم و دوباره بنایم کنی ... به این است که هی بیایم و دورم کنی ... به اینکه صدایت کنم خداوندم !.... به خودت قسم من به واژه واژه ی حرفهایت آنقدر ایمان دارم که به رحمت و بزرگیت .... اُدْعُونِـی أَسـْتَـجِـبْـــ لَـکُـمـْ ... اما خداوندم خالی برگشتن دستهایم را به پای چه بگذارم ... حکمت؟ مصلحت؟ قسمت؟ یا نالایق بودنم؟! این تلخ ترین گمان زندگی ام ست .... خداوندم ... تو مرا مثل باران بی رنگ و بی ننگ خلق کردی .... من خود را به هزار و یک رنگ و ننگ آلودم .... مرا برگردان ... لایقم کن که از هرچه رنگ و زنگ... و این دل سنگ بیزارم.....خدایا قبولم کن...
پ.ن:: این دل گرفتگی های مدام تنها شیرینی کام من است در حجم نبودنت... موضوع مطلب : صدای خروشان اروند دلم را می لرزاند...می ترسم...باد پر از غبارش چادرم را به بازی گرفته است...چشمانم را تنگ می کنم....نزدیکش می شوم...آرام میشوم...انگار صدایش آشناست...اینجا زمین و آسمان مهمانی گرفته اند... چشمانم را می بندم...صدای لالایی می آید...دلم می گیرد... بی بی مهریه اشآب بود....بچه های "یا زهرا" بودند که به آب زدند....صدای یا زهرای بچه ها در آب خفه شد....اروند می گرید...آسمان می گربد...من می گریم....صدای لالایی غریبی می آید....صدای یازهرای بچه ها در آب خفه می شود....
لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار لای لای اروند کناریندا قیزیل باتانلار... موضوع مطلب : چند تا پوشه عکس....تمام چیزی که از اردوی جهادی فروردین 92 برام باقی مانده و دلی که بی اختیار راه می افتد سمت نگاه شرمنده پیرمردی فقیر... سمت دیش های ماهواره روی خانه های گاه گل نیمه آوار...سمت درد زخمهای دخترک پابرهنه...سمت اعتیاد رضای 10 ساله ...سمت سفره ای بی نان...سمت هوس های تازه زن آبستن فقیر....سمت درد دندانهای تمام پوسیده پسرک چوپان در 19 سالگی....و به سمت خودم که می رسم شرمنده می شوم...شرمنده دستهای خالی و جیبهای لاغرم....اینجاست که وجودت زانو می زند... عقل می گوید برگرد...چشم هایت را ببند و همه چیز را انکار کن...کاری از تو ساخته نیست...با دستهای خالی که کسی از تو توقعی ندارد....یاد شهید زین الدین می افتم که با دستهای خالی اش سنگر می کند... اومی داند که نمی تواند بدون وسیله کاری از پیش ببرد اما ادامه می دهد....چون نمی خواهد امام زمانش او را بیکار ببیند!! من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفـــــــــایت باشد عطر خاک باران خورده ی خانه های گاه گلی روستا که بلند می شود، معادلاتت به هم می ریزد ...عجیب عاشق می شوی...
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریـــــــــــزد عاشق که می شوی دیگر نگاهت رنگ ترحم نیست...رنگ عشق می گیرد....عاشق تمام آن آدمایی می شوی که تا دیروزجور دیگر نگاهشان می کردی....عاشق چهره های آفتاب سوخته و دستهای پینه بسته...عاشق بچه هایی که لحظه رفتن دلشان برایت تنگ می شود...عاشق لباس های رنگا وارنگشان....باورت می شود حتی عاشق قالی کثیف و رنگ و رو رفته ی خانه آن پیرزن روستایی هم می شویی...و می شویی یکی از خودشان طوری که دیگر فاصله ای نمی بینی... شب آخر ... پایان سفر...چشم هایت بی امان می بارند.... از ترس برگشتن به روزمرگی...از ترس گم شدن دوباره....از ترس گم کردن نگاه مهربان امام زمانت....نگاهی که تک تک لحظه های سفرت بیمه او بوده...
نتوانــــــست فراموش کند مســـــــــــتی را هر که از دست تو یه قطره می ناب گرفت
درد نوشت:: شاملو راست می گفت دست خالی را باید بر سر زد... موضوع مطلب :
~~کبوتر خوش به حالت~~
چه جایی می زنی پر خوش به حالت...
دلم می خواست آقا مثل تو، اینجا به من هم لانه می داد
خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه می داد...
دلم می خواست
منم مثل تو پرواز می کردم
به روی گنبد زردش پرم را باز می کردم
و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز می کردم...
این روزها به قول قیصر "حس می کنم خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام"...حس می کنم دارد دیر می شود...
گم شده ام !!...کسی می خواهم که مرا پیدا کند، دستم را بگیرد و از خودم دورم کند....کسی که شبیه کسی نیست...
کسی که می شود تمام حرفهای دلت را بدون واهمه در گوشش بخوانی....
کسی که جدا از همه ی ندانم کاری هایت، سبک سرهایت و خطاهایت باز هوایت را دارد....
هوای تویی را که، همیشه به هوای دیگران رفته ای!!...
به اینجای قصه که می رسم دلـــــــــــــم بدجور هواے پنجره فــــــولـادت را می کند...
و بغض هایی که فقط پیش تو باز می شوند...و خواسته هایم....
اینبار تنها دلم توبه می خواهد....توبه از غیر تو خواستن هایم....از عبادتهایم ....از دعاهایم.....
مضطر نوشت:: گل محمدی من مپرس حال مرا / به غم دچار چنانم که غم دچار من است...
موضوع مطلب : جنگ ما فقط یک جنگ نبود
حتی فقط یک دفاع هم نبود...
معنی "إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ" می داد !!!
جنگ نبود، جهــــــاد بود .... جهاد بود که خوبان را یک جا جمع کرده بود
و در باغ شهادت بازِ باز بود....
و آسمانی ها پر می کشیدند از این خاک
اما تو ماندی!!!
نه اینکه آسمانی نبودی....نه....
چون خدا نمی خواست
زمین یکباره از عطر بهشت خالی شود....!!! .. اینقدر آرزوی رفتن نکن..... موضوع مطلب :
دیروز کوچه های شـــــــــــــام و امروز کوچه های دمشـــــــــــــق چه بزن بزنی ست بر سر عشــــــــــــــــق پ.ن:: سالها گذشته ست و هنوز در جستوجوی یوسفش، پیراهن به پیراهن بو می کشد صحرا... موضوع مطلب :
یــادم داده بودند : بر غمهایت صــــــــــــابـر باش،
اللهم لک الحمد حــــمـد الـــشــاکــریــن لک علی مصابهم ...
عاشقانه نوشت ::
نمیخواهم دیگر من بی تو باشم ، حتی اگر فقط بر زبان ... موضوع مطلب : ایـن روزهـا فراعــنـ ه یـــ مـصــر ،
پ.ن:: مـدافـعـیـنــ حـقـوق بـشـر ، گـویـا بـ ه " خـوابــ مـرگــ " فــرو رفـتــ ه انـد . . . موضوع مطلب :
اگر در پیشگاه خدا و ملت هم قسم خورده باشیم که دیگر هیچ!!! آقای وزیر حواست باشد ما برای اهدافمون جان هم میدهیم ولی سازش نمیکنیم ! سیاسی نوشت ::
موضوع مطلب : نمی دوانم چرا ولی همیشه آن آیه هایی که "نور" دارند، نگاهِ دلم را می گیرند... مطمئنم نور یک رمزاست... یک چیزی است که خیلی خاص است. روزهای زیادی به این نور فکر کرده ام و... فکر کرده ام. همین… . می دانی خدا جان! (این عادتِ می دانی گفتن های اول حرف هایم را، حتی موقع حرف زدن با تو هم که همه چیز را می دانی، نمی توانم ترک کنم!) اگر بشود تو را فقط به یک چیز تشبیه کرد، آن یک چیز همان نور است... اصلا هر طرفش را نگاه کنی بهترین تشبیه است!...
با تو می شود همه چیز را دید و بی تو هیچ چیز دیده نمی شود... تو اگر در دل آدم باشی، دلش روشن است... دلش روشن است که همه چیز رو به راه است... همه چیز مرتب است. نگرانی جایی ندارد.... تو اگر باشی، آدم مسیر درست را می بیند، کج کج نمی رود و کج کج انتخاب نمی کند... تو که هستی، ما گرممان می شود. دلمان هم گرم می شود به بودنت….خدایا نوردلمی کم سو نشو.....
پ.ن::
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ...
خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشهاى ست..
نور / 35
موضوع مطلب : |