
زن نا بینایی
با صداها حصیر می بافد
یک رج، جیغ زن بحرینی و سقط جنینش با ضرب اسلحه
یک رج، صدای مادری عرب در لیبی
که خدا را از لای آیه های قرآن صدا می زد
که می بافت...
به یک رج صدای سکوت جوانی مصری
وقتی که تانک ها دوره اش کرده بودند
یک رج، گریه مادری که فرزند قهرمانش
فینال کشتی با اسرائیل را نپذیرفته بود
که می بافت...
به یک رج قسم
ب کشتن سرباز شیفت بعد از ظهر
در کیوسک سر خیابان
وقتی جوان فلسطینی می دانست
سربازان، همسرش را به غنیمت برده اند
که می بافت...
به یک رج، آه خودش
به وقت اذان ظهر...
کنار زن نابینا می روم
روسری اش را می بوسم
طرح دردم را می گویم
تا باز هم ببافد
تا حصیر را بخرم
و هدیه کنم به موزه جنگ کشورم...1
____________________________
1.مسلمان گل فروش/مجید سعد آبادی

پ.ن::
بماند برای تــو ،
برای تو که ایستاده ای با قامتی همتای "بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ"
اصلاً بماند برای تــو خواهر بحرینی من که مظلومیت ات فاطمیهی محض است...
موضوع مطلب :