درباره وبلاگ "...انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ" منتظر باشید که ما هم منتظریم انعام/158 دلم می خواست من هم در شمار منتظرانتان بودم...در شمار آنهایی که نفس شان به نفس شما بند است...همانهایی که دمی از یاد شما غافل نیستند...همانهایی که زندگیشان خلاصه در لبخند شماست...همانهایی که خطابشان کردی "فرزندم".... و در یک کلام چقدر دلم می خواست "شیعه" باشم ....! شیعه شما..... منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
شاید منتظر امـام عـصـر ِ مـن ! چیزے شنیـده ام دربـاره مومنـان ! مےگویند ممکن است ناراحتے و حُزن مومنے دلیلـ ش حُزن و ناراحتے ِ یک مومن دیگر باشد ! کاش باشم .... ... من مومن به غم تو هستم ... . : درد نوشت : . منم جــامـانـده ی قافله ی اربعین تو آقا ... جا تنگ بوده است ... و یا ما اضافه ایم...؟! موضوع مطلب :
دُختر بودَن رآ دوستـــ دآرَمــ
خودتـآن گُــفتید . :منتظر نوشت : . رسیـــــــده ام به انتهای پاییـــــز و
ناگهــــــان بـاورم نــمی شود؛
که همچنــان بــــــی تـــــــو در ایـن جهــــــان پرســــه می زنـم...
موضوع مطلب : آنان که شما را "آقا" خطاب میکردند حال برای تایید عملکرد ِ خود از "تشکر" شما مایه میگذارند... آنان که تمام این سالها " کـــــر" بودند و نشنیدند فریادهایتان را، این روزها منتظرند تا سکوت مصلحتی شما را بوق و کرنا کنند یعنی که نظر رهبر هم مثبت است...! من میدانم وقتی شما میگویید: اینها را سازشگر نخوانید،اینان فرزندان انقلابن از شیطنت فرزندانتان ناراحت هستید....اما آنقدر {پدر} هستید که تا آخر پشتشان باشید...ما ندیده ایم اما شنیدیم داستان بنی صدر و حرف امام راحل را که فرمود: من به رای مردم احترام گذاشتم وگرنه بنی صدر ملی گرا بدرد ریاست جمهوری نمیخورد! موضوع مطلب : مـے شـود بـرایـمـان دعـــا کـنـے حضـرت باران ؟؟
پ.ن :: واقعا خستگی و گریه و ماتم دارد؛ زندگی در دل شهر که تو را کم دارد
موضوع مطلب : ندبه هایم وقتی به " أینَ ... هـا" می رسند... بوی حـــضـــور تـــو میگیرند و غیبـتــــ خــودم... این سه نقطه ها حکایت بے قرارے من است... مدتهاست سر این سه نقطه ها گیر می کنم... نقطه هاے دلتنگے ام بیشـــمار شده اند... انگار... چرا شما هستید و من گم شده ام...؟
منتظر نوشت:: مطلب جـدیدی نیـست!
عکس نوشت:: همدان، روستای آبرومند، بهمن 1374 , موضوع مطلب :
می گویند دزدی به خانه بزدلی رفت؛ دور صاحبخانه که فردی قوی هیکل اما ترسو بود خطی کشید
و گفت نباید از این خط پاتو بیرون بذاری ... وقتی همه چیز خانه اش رو بردند و رفتند...!!
زنش بهش گفت که اخه مرد تو نباید کاری میکردی؟؟؟...
مرد گفت : عوضش وقتی حواسشون نبود منم چند بار پام رو از خط بیرون گذاشتم...!! موضوع مطلب : چند روزه که یه اتفاقای کوچیکی ذهنم ُ درگیر کرده ...اون حدیثی که چند شب پیش در مورد شوخی با نامحرم خوندم، نقل قول استاد(!!) از جلسه ای که رفته بود ، اینکه هیچ وقت با یه نامحرم جوری رفتار نکنیم که از ذهنش بگذره "فلانی از زنم بهتره!" آرایش عجیب و غریب و اداهای امروز دخترک در بانک و نگاه خیره بانکدار، چون زنش شاید اونقدر ها هم از این هنرها!! نداره ...صحبت های دیشب مون با لیلا ... و اینکه خیلی چیزا داره برا همه عادی میشه ... همین شیطنت ها و مزه پروندن های دیروزم با بچه ها ... که مبادا ......این قانون عمل و عکس العمل که تو لحظه لحظه زندگی جریان داره ...و حق الناس که یه پدیده خیلی عجیبه …این ظرافت ها خیلی ذهنمُ درگیر کرده ...
موضوع مطلب : |