مدتیست که می خواهم از یک تجربه بنویسم، از یک تجربه تکرار نشدنی، از یک روستا، از بچه ها، از یک لبخند، از یک نگاه...آری...از یک نگاه...و برای من همه چیز از همان یک نگاه آغاز شد...یک نگاه و رسیدن به یک کلام...کلامی که پیش از آن بارها شنیده بودم اش ولی هیچگاه... از امام علی (ع) پرسیدند: تفاوت زنده بودن و زندگی کردن در چیست؟ امام فرمودند: زنده بودن بستریست بر خواب و خورو خشم و شهوت، زندگی نگریستن در چشمان کودک یتیمی ست که از پس پرده شوق تو را می نگرد...
وقتی دوم فروردین امسال با بچه های تیم جهادی به سمت خراسان شمالی حرکت کردیم هیچ گاه فکر نمی کردم بزرگترین تجربه زندگیم در این سفر رقم بخورد...و شاید بزرگترین دستاورد زندگیم تا به حال..و آن نگاه کودکی بود که از پس پرده شوق به من می نگریست...نگاهی که از آن روز تا به حال یک لحظه رهایم نکرده است...نگاهی که مرا یاد کلام مولایم انداخت...و چه عجیب بود این کلام ...و چه عجیب بود آن نگاهی که به من فهماند بیچاره!! تا به حال فقط زنده بوده ای بی آنکه لحظه ای زندگی کرده باشی...و چه واقعیت درد ناکیست خو گرفتن به زنده بودن...
پ.ن::
این روزها دیگر زندگی نمی کنم!! فقط زنده ام...فقط ادامه می دهم...
موضوع مطلب :