اینک لحظه وداع با علی (ع)! چه دشوار است. اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر! فرستاد "ام رافع" بیاید، وی خدمتکار پیغمبر (ص) بود.از او خواست که: ای کنیز خدا! برمن آب بریز تا خود را شستوشو دهم. با دقت و آرامشی شگفت غسل کرد و سپس جامه های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود پوشید گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار اومی رود. به "ام رافع" گفت: بستر مرا وسط اتاق بگستران!!آرام و سبکبار به بستر رفت، روبه قبله کرد، در انتظار ماند، لحظه ای گذشت و لحظاتی ناگهان از خانه صدای شیون برخاست.پلکهایش را فروبست و چشم هایش را به روی محبوبش _که در انتظار او بود_گشود شمعی از آتش و رنج در خانه علی خاموش شد و علی تنها ماند با کودکانش .از علی خواسته بودتا او را شب دفن کند، گورش را کسی نشناسد و علی چنین کرد...اما کسی نمی داند که چگونه ؟ و هنوز نمی داند کجا ؟ در خانه اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست و کجای بقیع معلوم نیست؟ آنچه معلوم است، رنج علی است....
موضوع مطلب :