از مرگ می گفت و گذرگاههای سخت و پر خطرش ... از “ فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره" ... از حساب کتابهای دقیق و منزلگاههای عجیبش ... از بی چیزی و فقر بنی آدم در آن روز... از آنهایی که عند ربهم یرزقون اند ..... از آنهایی که بی حساب و ارد صحنه قیامت می شوند.... از آرزوی دیرینه من .... وقتی فکر می کنم دوست ندارم با تصادف بمیرم ....ایست قلبی کنم ... تومور بدخیم گوارشی یا سرطان بگیرم .... دوست دارم این دردهای عجیب غریب ِ ناشناس این روزها گریبان تنم را نگیرد...ضربه مغزی نشوم ...دوست دارم وقتی قرار شد بمیرم،یک مردن ِعاشقانه داشته باشم...دوست دارم وقت مردنم ، تو بیایی بالای سرم ،لبخند بزنی!...
این عاشقانه ای ست که خودت در ذهنم پروریده ای... دست خودم نیست این تقصیر توست که نبض عاشقانه هایم را به حرکت وا داشته ای ! ...برای خالی نبودن عریضه هم که شده ،گاهی ،گه گداری؛ برای تحقق عاشقانه ام دعا کن .... مولایم ....
پ.ن::
اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا...
ببخش گناهانی را که مانع استجابت دعا می شوند...
بگذار آرزوی دیرینه ام رنگ اجابت بگیرد....
موضوع مطلب :