سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


"...انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ" منتظر باشید که ما هم منتظریم انعام/158 دلم می خواست من هم در شمار منتظرانتان بودم...در شمار آنهایی که نفس شان به نفس شما بند است...همانهایی که دمی از یاد شما غافل نیستند...همانهایی که زندگیشان خلاصه در لبخند شماست...همانهایی که خطابشان کردی "فرزندم".... و در یک کلام چقدر دلم می خواست "شیعه" باشم ....! شیعه شما.....
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 34
  • بازدید دیروز: 15
  • کل بازدیدها: 224310




شاید منتظر




تاریخ می گوید که امیر المومنین(ع) جنگ صفین را برده بود...که در دقیقه 90 برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفته بود که معاویه همان فرزند هند جگرخواراست!! علی(ع) را به پای میز مذاکره کشاندندو جنگ برده اش را ناتمام گذاشتند...هر چه علی(ع) گفت مذاکره خدعه دشمن است، اینها می خواهند جنگ باخته را دوباره ببرند! کسی گوشنکرد!!تازه حاضر نشدند مالک را که نماینده علی(ع) بود به مذاکره بفرستند!!گفتند مالک جنگ طلب و خشن و غیرمنعطف است!!...بلاخره پایشان را در یک کفش کردند که حتما باید ابوموسی اشعری برای مذاکره برود...علی (ع) گفتمن به ابوموسی مطمئن نیستم...آنها گفتند شما بدبین هستی ابوموسی خوب و انقلابی ست ...علی (ع) گفت من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم، شما به هدفی که از این مذاکرات دارید نمی رسید... گفتند: در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا ندارد... علی (ع)گفت:باشد مذاکره کنید این هم تجربه ای می شود برای مردم... که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کرد... مذاکره ابوموسی و عمرو عاص شروع شد.... تا مدتها متن مذاکره محرمانه بود.... علی (ع)مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم،مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی او شیطان بزرگ است...ابوموسی ابرو درهم کشید و گفت: شما توهم توطئه دارید، عمروعاص مودب و باهوش است اگر به من قولی دهد به او اعتماد می کنم. روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت فرارسید...در مذاکرات محرمانه البته به طور شفاهی تعهد کرده بودند که هر دونفرشان،علی (ع)و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند.. .در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد گفت تو بزرگ مایی...ابوموسی خندید و بالای منبر رفت و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در میآورم علی (ع)را از خلافت عزل می کنم!! بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زد.... عمروعاص بالا رفت و گفت: چنانچه این انگشتر را از دست در می آورم علی (ع) را خلع و چنانچه این انگشتر را به دست می کنم معاویه را هم نصب می نمایم... ابوموسی خشکش زده بود...اما فایده ای نداشت.... خود کرده را تدبیر نیست...علی (ع) از همان ابتدا خوشبین نبود چون دشمن شناس بود... اینچنین معاویه جنگ باخته را با مذاکره برد...

 

 




موضوع مطلب :


شنبه 93 بهمن 25 :: 5:56 عصر ::  نویسنده : منتظر