سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


"...انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ" منتظر باشید که ما هم منتظریم انعام/158 دلم می خواست من هم در شمار منتظرانتان بودم...در شمار آنهایی که نفس شان به نفس شما بند است...همانهایی که دمی از یاد شما غافل نیستند...همانهایی که زندگیشان خلاصه در لبخند شماست...همانهایی که خطابشان کردی "فرزندم".... و در یک کلام چقدر دلم می خواست "شیعه" باشم ....! شیعه شما.....
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 16
  • کل بازدیدها: 220686




شاید منتظر




اینک لحظه وداع با علی (ع)! چه دشوار است. اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر! فرستاد "ام رافع" بیاید، وی خدمتکار پیغمبر (ص) بود.از او خواست که: ای کنیز خدا! برمن آب بریز تا خود را شستوشو دهم. با دقت و آرامشی شگفت غسل کرد و سپس جامه های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود پوشید گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار اومی رود. به "ام رافع" گفت: بستر مرا وسط اتاق بگستران!!آرام و سبکبار به بستر رفت، روبه قبله کرد، در انتظار ماند، لحظه ای گذشت و لحظاتی ناگهان از خانه صدای شیون برخاست.پلکهایش را فروبست و چشم هایش را به روی محبوبش _که در انتظار او بود_گشود شمعی از آتش و رنج در خانه علی خاموش شد و علی تنها ماند با کودکانش .از علی خواسته بودتا او را شب دفن کند، گورش را کسی نشناسد و علی چنین کرد...اما کسی نمی داند که چگونه ؟ و هنوز نمی داند کجا ؟ در خانه اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست و کجای بقیع معلوم نیست؟ آنچه معلوم است، رنج علی است....




موضوع مطلب :


جمعه 91 فروردین 18 :: 1:22 صبح ::  نویسنده : منتظر