سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


"...انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ" منتظر باشید که ما هم منتظریم انعام/158 دلم می خواست من هم در شمار منتظرانتان بودم...در شمار آنهایی که نفس شان به نفس شما بند است...همانهایی که دمی از یاد شما غافل نیستند...همانهایی که زندگیشان خلاصه در لبخند شماست...همانهایی که خطابشان کردی "فرزندم".... و در یک کلام چقدر دلم می خواست "شیعه" باشم ....! شیعه شما.....
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 16
  • کل بازدیدها: 220691




شاید منتظر




یک نفر باید باشد که بدون هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی....

تمام حرفهایی که دارد در درونت آرام آرام می گندد با به زبان بیاوری...

از آن حرفهایی که شبها موقع خواب

به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند....

و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند...

حرفهایی که وسط قهقه هم یادشان بیفتی لال می شوی...

یک نفری که وقتی تو دهن باز کردی،

نگوید: آره می دانم....

اصلا یک نفر باشد که انگار هیچ چیز نمی داند....

یک نفر که انگار تجربه هیچ چیز را نداشته باشد

و مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد...

یک نفر که فقط گوش کند... و برایت فتوی ابوموسی اشعری صادر نکند ....!!!

یک نفر که بداند این چیزها جواب منطقی ندارد، اصلا منطق در برابر این چیزها بیچاره است...

خیلی آدمها حرف می زنند صرفا برای اینکه درونشان آرام بگیرد...

بعضی ها درونشان روی کمریند زلزله است،

حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند...

حرف زدن گاهی مسکن است، آدمها گاهی حرف می زنند

نه برای اینکه چیزی بشنوند و نه برای اینکه کمک بخواهند...

حرف می زنند تا ویران نشنوند...تا آرام بگیرند...

درست مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرد....

 

پ.ن::

حرف بزن، ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام...




موضوع مطلب :


پنج شنبه 94 اسفند 20 :: 10:48 صبح ::  نویسنده : منتظر